قسمت دوم. سفرنامه: علفی که درک نشده بود

عصر که شد حتی موعدبرگشتن به اسکی شهیر، دو مسجد و مقبره آبی را نشانم دادند که کپی کاشیکاریهای مسجد کبود بودند و بعد محمت با شوخی آشکاری گفت که بلکه از اینجا به تبریز کپی  داده اند و من بدون آنکه بفهمد خودم را جدی کردم و از قدمت ایلخانان حرف زدم که چطور 320 سال پیشتر از این تاریخ  مسجد کبود ساخته شده....که محمت جدی گرفت و گفت شوخی کردم...بعد زیر باران دو تایی خندیدیم در حالی که سیاهی شب کوچه های سرازیری سنگ فرش بورسا را در می نوردیدو سگها جایی امن تر خوابیده بودند انگار تمام غم های عالم توی دلشان لانه کرده.

احمت آیکنات خیلی صبور بود و حتی به پیرمردی که شبیه لاک پشت وسط خیابان میرفت یک بوق ساده هم نزد . ماشین را نگه داشت تا پیرمرد عبور کند. گفت اگر بوقکی بزنم سکته میکند.و باز در آمد که اقتضای سنش چنین ایجاب میکند و من باز اندیشیدم دارد آرامش طلب می کند

و چنین بود که از بورسا به اسکی شهر رفتیم و من در هتل دانشگاه در محله اودون پازار که به شیوه تاریخی و سنتی درست کرده و با اشیا موزه ای آراسته بودند خواب رفتم با کادری مهربان که دیدند دارم با اینترنت توی رستوران کار میکنم چایی آوردند...

روز دوم.

قرار بود صبح پرفسور به دنبالم بیاید و من چقدر خوب مثل همیشه وسایلم را چیده بودم و زمان چقدر یاری کرد تا لباسهایم را بیاویزم و روی برخی چیزها نایلون بکشم و از روزنامه بعنوان رو میزی استفاده کنم و بعد کتابها را تقسیم کنم و دوش بگیرم  و کمی سبز باشم و بعد در سکوت و آرامش و تنها حاضر رستوران که برای کنفرانس فردا از اسپانیا آمده بود آشنا شوم

تا وارد استودیوی تی ار تی کانال دولتی ترکیه شدیم بهتم زد . حدود 40 تا 50 نفر آنجا بودند انگار همه آمده بودند ببینند چه اتفاق هیجان انگیزی رخ خواهد داد.خیلی استودیو به دلم نشست. اکیپ سر حال و شاداب بود و دو گروه دانشجو دور میز بودند تا رنگها را یاد بدهم. ده تکنیک رنگ در کارتون که هر کدام را باید در عرض بیست دقیقه تمام کنم

راستش وسط برنامه ها هم به مردم گفتم که مردها نمیتواننند دو کار را همزمان انجام دهندو من هم به لهجه ترکی استامبولی باید مدام حرف بزنم تا در برنامه سکوت بوجود نیاید و هم کار کنم و هم ناظر کار دانشجویان باشم و هم وقت را که سر هر دقیقه نشان میدهند در نظر بگیرم و...استودیو طبق خواسته ام درست شده بود یک دوربین بالای میز و یک دوربین کوچک بغل دستم و بقیه دوربین ها و میز مربع و...

اما خدا را شکر با کمال تواضع بگویم  بدون حتی یکبار قطعی در عرض 20 دقیقه و سر ثانیه برنامه را تمام کردم و مثل بار قبل کادر تهیه کنندگان و کارگردان سر ذوق آمده و مدام اظهار خرسندی کردند

بعد رفتیم ناهار و اوزان دانشجوی انیمیشن با ریش کم رنگ و صورت کمی سرخ  ما را همراهی کرد  اوزان مجسمه ادب و متانت است و بار قبل هم در تهیه وسایل لازم و هماهنگی خیلی کمکمان کرده بود

سر نهار رجایی هم رسید. واقعیتش اول نشناختم و مودب ولی سرد برخورد کردم چون همان دقایقی بود که در گیر حل مشکل در محل کارم با اینترنت و موبایل بودم ولی بعد به جا اوردم.سبیل هایش را زده بود. رئیس دانشگده اقتصاد بود که بار قبلی با هم دوست شده بودیم. نمیدانم چرا وقتی سیگار تعارف کردند نکشیدم .

تا عصر خبر خاصی نبود جز گرفتن وکالتنامه ای که حقوق برنامه هایم را راحت تر بگیرم و این 160 لیره ترکیه معادل 200 هزار تومان برایم آب خورد اینجا قوانین پیچیده ای هست که باید پاسپورت توسط مترجم رسمی ترجمه شود و بعد کارهای دفترخانه و دفترخانه های دم کرده و ازدحام جمعیت و ...راستش مترجم که آدم خیلی جوان و خوش تیپی بود و نمیدانم چرا قیافه اش طوری بود که انگار به زور خنده اش را نگه داشته به سادتین گفت :اعتماد بین انسانها باقی نمانده و همه به دفترخانه ها هجوم آورده اند و سند بازی و...

و تا عصر من روی این فکر میکردم که بین آدمها اعتماد باقی نمانده ....

شب اکرم بورازان انیماتور کانال یومروجوق به ما پیوست و میز شاهانه ای ترتیب داده شد که از چی کفته تا لاه ماجون و کبابها...بود

حرفهایمان سر مسابقات بود و انتخابات روز شنبه انجمن کارتونیستهای ترکیه و من گفتم که از متین باید حمایت کنیم چون متین پکر توانایی در یافت پول از دولت و کمی جدیت و دیسیپلین را دارد. در واقع برخی مجامع احساسی اگر این جدیت که برخی دیکتاتوری مینامندش نباشد هر کسی علم و بیرق خودش را باز میکند و هر جایی تفرقه بوده امید هیچ پیشرفتی نیست. دیکتاتوری در جوامع هنری عین رحمت است

اکرم به این حرفم لبخند میزند و موافق بود سادتین با چشمانی گشاد گوش میکرد. او از آخرین انیمیشن هایش حرف می زند و نشان داد بعد سعادتین از بورسا میگوید و ریز ریز به شرح جزئیات اعمالم می پردازد چنان که شگفت زده میشوم چقدر روی رفتارهایم زوم کرده اند. یک مکالمه ساده ام با یک دختر 5 ساله را چنان با آب و تاب و تمجید وار شرح میدهد و تفسیر میکند که به ریز بینی خودم خنده ام میگیرد.

اکرم اما میگوید در برنامه اگر کارتون یاد میداد فقط سکوت باید حاکم می شد و میگویم حتی کاراکتر های انیمیشن تو لالمانی گرفته اند خودت که بدتری....و کلی میخندیم

شب تا دیر وقت با اینترنت کار میکنم. علفهای ما لابد امشب در برفهای خشن و بیرحم تبریز خشکیده باشند...تبریز در آغوش عینالی آرام خفته و سگهایش نه غم عالم توی داشان لانه کرده و نه جای دنجی برای خواب آرام دارند...

بالا: آماده سازی استودیو

پایین: مسجد آبی بورسا