سریع‌ترین، کاملترین و شفاف‌ترین سایت خبری کارتون ایران و جهان

خدا با گلها بر روی زمین میخندد

سفرنامه –رحیم بقال اصغری-31فروردین 1395

تان اورال کارتونیست شناخته شده ترکیه در ایام جوانی عاشق دختری شده بود و یک دل نه، صد دل در گرو مهرش نهاده بود. در اوج دلدادگی و شوریده سری ، هنگامی که روزی از خیابان عبور می کردند، عشق قدیمی تان اورال سررسیده بود و به گرمی با تان اورال احوالپرسی کرده بود.

معشوق جدید این را برنتافته بود و تان اورال را ترک گفته بود...

تان اورال مدتی در پی دلجویی بر آمده بود اما اثربخش نبوده و در گام آخر تان اورال تصمیم گرفته بود نامه ای سوزناک برای معشوق نوشته ، تمام منویات قلبی خود را آشکار سازد . نشسته بود و نامه ای نوشته بود اما نامه گویای احساس لبریز از عشق تان اورال نبود.بنابراین آنرا پاره کرده ودوباره دهها نامه نوشته و باز پاره کرده بود...

نهایتا نامه ای نوشته بود و هرگز آن را به دختر نداده بود چون به زبان دیگری بود...

زبان گلها...

تان اورال گلها را مثل جمله ها کنار هم کشیده بود و سطر به سطر پیش رفته بود تا نهایتا امضای خودش را هم با همان الفبا زیرش نوشته بود....

من این نامه را در دفتر پرفسور سادت دیدم. مال شاید شصت سال قبل بود اما گلهای هر سطر به شیوایی اوج احساس هنرمند را داد می زدند...

این نامه به حد کافی مشهور شده بود که در گوشه دیگر اتاق پرفسور سادت در رخت آویزی یک خانم آن نامه را روی لباسی گلدوزی کرده باشد.

وقتی قسمتی از توضیحات تان اورال را در مجله خواندم دلم گرفت چقدر زیبا توضیح داده بود آن روز بارانی که دخترک ترکش کرده بود را... تان اورال در خیابان از پشت دخترک را تماشا کرده بود...دخترک بیچاره از زور ناراحتی پاهای نحیفش به هم گره میخوردند و هر آن میتوانست زمین بخورد...

***

اکنون من در باغچه ژاپنی بودم عصر بود و دانشگاه تعطیل شده بود.

باغچه ژاپنی نام قسمتی از اقامتگاه دانشگاه ،مخصوص میهمانان دانشگاه آنادولو بود که به خاطر باغچه های خاصش به این نام معروف شده بود گلها ردیف به ردیف سر کشیده بودند و مرغان قیل و قال پرست ، آسمان را نظاره می کردند. ردیف به ردیف مثل نامه تان اورال...

روی سکویی نشستم  دلم گرفت...

یادم آمد بار قبل هم همینجوری شده بودم آن موقع آهنگهای یک خواننده اویغوری به نام عبدالرحیم مرا خراب کرده بود و اکنون نامه تان اورال...

اصلا وقتی تنها تر میشوم تمام برگهای درختها هم صدای برخوردشان با هم رسا تر است همه چیز با معنی است همه درختها ردیف به ردیف نوشته هستند گلها همه شعر هستند خدا با زبان گلها حرف میزند...

***

امروز دوزادهمین قسمت سری سوم برنامه هایم در شبکه دولتی تی آر تی ترکیه که کانال دولتی این کشور هست تمام شد و من مثل بانویی که فارغ میشود احساس می کردم بعنوان نماینده کشورم وظیفه ام در این قسمت تمام شد و میتوانم حتی سرما بخورم...

***

آمنه دکترای سرامیک میخواند اهل تبریزو البته دقیق ترش اسکو هست. دو سال قبل در برنامه هایم شرکت کرده بود و امروز آمد کتابم را برایش هدیه دادم او که رفت به اتاقم برگشتم تا بیاسایم ولی در کمال تعجب دیدم تلفن اتاقم به صدا در آمد که پرفسور سادتین امده است. میدانستم که عروسی یکی از اقوامشان هست پس حتما دلیل مهمی برای آمدن داشت. گفت بیا میخواهیم جایی برویم...

سوار ماشینش شدیم و از دانشگاه خارج شدیم با اینکه شام خورده بودم مرا به یک رستوران برد و چیبورک سفارش داد. گفتم من شام خورده ام

گفت این ضعف و قصور ما هست که صبح موقع خوردن بورک در یک روستا شما فرق چیبورک را نمیدانستید چطور باید بعد از این همه رفت وامد به ترکیه ما شایسته نباشیم غذای خودمان را به شما بشناسانیم؟

چی بورک که میخوردم چشمم به ردیف چاشنی هایی افتاد که جلوی بشقاب چیده شده بود توی کاسه های چینی کوچک ...خیارشور و خیارماست و انواع ترشی ها...توی یک ردیف..ردیف به ردیف

یاد نامه تان اورال افتادم

طفلکی دخترک چی کشیده بود ...

***

صبح پرفسور رجایی رئیس دانشکده اقتصاد و پرفسور اورهان رئیس دانشکده تاریخ و پرفسور سادتین رئیس موزه هنرهای معاصر آمدند با ماشین رجایی رفتیم و قلعه ای تاریخی را بالای کوه نشان دادند که پرفسور اورهان مسئول حفاری اش بود مربوط به بیزانس بود که سلجوقیان احیا کرده بودند و نطفه حرکات عثمانیان هم محسو ب میشد. زمین را همه موش کورها حفر کرده بودند و از آن بالا شهر بسیار زیبا دیده میشد. وقتی نماز جمعه رفتند من توی حیاط مسجد نشستم و به خاطر احترام به اهل تسنن نخواستم با شیوه خودم در میان جمعیت نماز بگزارم مسجد بالای کوه وسط یک باغ بود و آب توی حوض جاری بود.

همه داخل مسجد بودند و سکوت خوشایندی بر باغ حاکم بود..همه درختها شکوفه کرده بودند. روی نیمکتی توی سایه زیر شکوفه ها نشستم و شکوفه های درختی را شمردم 167 تا بودند...شاخه به شاخه...ردیف به ردیف مثل نامه تان اورال ...

تان اورال را سال قبل دیدم توی یک هتل بودیم چقدر محزون بود...حتم دارم هنوز هم دخترک را نتوانسته بود فراموش کند...

***

هنوز هم فکر می کنم توی دانشگاه همه هوای مرا دارند از دربان و هتلدار تا دانشجویان که هر مساله ای را به سرعت حل می کنند. از گریمور تا مسئول اتاق لباس با احترام فوق العاده ای سعی میکنند همه چیز طبق خواسته من پیش برود اورهان کارگردان این برنامه هاست و امروز توی فیس بوک فالوم کرد....قبل از هر برنامه با دانشجوهای کارتون کلوپ مینشینیم درس فردا را مرور میکنم و کلماتی که استامبولی آن را نمیدانم را میپرسم. ساعیانه کمک میکنند و دانشگاه یک هفته به این دانشجویان مرخصی داده که کمک کنند برنامه خوب پیش برود.هر چند تا ساعت 14 استودیو هر روز در اختیار این برنامه هست اما بدون قطعی کار و مشکل تا یازده کار را تمام میکنیم و همه به خاطر این رویداد راضی و خوشحال هستند. هر روز سه برنامه بیست دقیقه ای..

بعد از نهار رفتیم رادیو و من مصاحبه کاملی کردم از کارتون ایران و مقایسه آن با ترکیه صحبت کردم که چطور کارتون ما بعد از انقلاب جوان شده و کارتون ترکیه دوره طلایی خود را سپری کرده...و نهایتا مجری خواست موضوع سال قبل را برای شنوندگان توضیح دهم اما موضوع جایی جالب شد که به آنها توضیح دادم سی دی برنامه رادیویی را که داده بودید چطور به مادرم رساندم و این داستان برایشان جالبتر بود...بعد با روزنامه ایغارته مصاحبه مفصلی کردم...اصلا همه چیز مفید و خوب پیش میرود

اما این عصر های دانشگاه پدرم را در می آورد باغچه ژاپنی به نحو غریبی دلگیر کننده و مغموم جلوه میکند...من میمانم و گلهای تازه کاشته شده و درختان سر به فلک کشیده که توی هر خیابان دانشگاه هو هو می کنند. ردیف به ردیف با پرندگانی که به شهر باز میگردند احوالپرسی میکنند

تان اورال را خوب نمیشناسم اما نامه تان اورال به من یاد داد درختها با پرندگان سرود میخوانند

دخترک ان شب و شبهای بعد تا کی بیدار ماند ؟ چقدر گریست؟ بیچاره دخترکبیچاره دخترک...بیچاره...

***

فیگو ها اهل قبیله ای بودند که کلاهشان را تا روی گوشهایشان میکشیدند و کارتون کوتوله ها(شیرین لر) از روی این کاراکتر ها درست شده است. مرا به قلعه باستانی بیزانس بردند تا خانه ها و مقبره هایشان را ببینم اکرم بورازان کارتونیست و انیماتور که دوست قدیمی و اهل دل هست ،تعریف میکرد که رئیس این قوم گوشهای درازی داشت و برای پنهان ساختنش از این کلاهها استفاده میکرد. این راز را فقط سلمانی شاه میدانست و تهدید شده بود اگر این موضوع را لو بدهد سر از تنش جدا می سازد. در میان کوه سوراخهایی بود که یک سر آن به روستا ختم میشد و سوراخها متعدد بودند. گویا سلمانی که نمیتوانست این سر را پیش خود حفظ کند سرش را داخل سوراخ کرده بود تا حداقل خالی شود و راز را با چاه در میان بگذارد اما صدا از آن طرف برای همه اهالی پخش شده بود...

موضوع جالب بود افسانه ای خنده دار...

روی کتیبه بزرگی در کوه نوشته هایی تاریخی بود که تا کنون کسی نتوانسته بود آنها را بخواند و برای دانشمندان کشف نشده بود..

درست مثل نامه تان اورال

حس غم انگیز نامه تان اورال و اسرار گلها خفه ام میکند

***

به دشت کنار قلعه نگاه میکنم همه چمنها...صخره ها...درختها....گلها....گلهای سفید توی تراس منزل ... سطر به سطر ...ردیف به ردیف تو را میخوانند باران به باران...قطره به قطره ...شبنم به شبنم..

با یک روستایی ساده دل گپ زدیم  آدم از این آدمها بیشتر یاد میگیرد

عکسها از اکرم بورازان-ترکیه

دیدگاه‌ها   

باران
+2 # باران 1395-01-31 19:25
بسیار شیوا و دلنشین بود سپاس از استاد گرامی و آرزوی سفرها و سفرنامه های بیشتر و بیشتر
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

آخرین عناوین

نتایج 24مین مسابقه بین المللی کارتون تحریریه آزادی مطبوعات/کانادا 1403 

17:11.....1403/02/14 نتایج-24مین مسابقه-بین-المللی-کارتون-تحریریه-آزادی-مطبوعات-کانادا-1403 

نتایج 6مین نمایشگاه طنز "Pindamonhangaba"/برزیل 1403 

17:40.....1403/02/12 نتایج-6مین-نمایشگاه-طنز-pindamonhangaba-برزیل-1403 

هیئت داوران 6مینن نمایشگاه طنز "Pindamonhangaba"/برزیل 1403 

17:35.....1403/02/12 هیئت-داوران-6مینن-نمایشگاه-طنز-pindamonhangaba-برزیل-1403 

کریستین توپان کارتونیست رومانیایی درگذشت/2024-1963

18:31.....1403/02/11 کریستین-توپان-کارتونیست-رومانیایی-درگذشت-2024-1963

نتایج دوره ششم مسابقه بین‌المللی کارتون "Rhubarb"/رومانی1403 

17:55.....1403/02/11 نتایج دوره-ششم-مسابقه-بین‌المللی-کارتون-rhubarb-رومانی1403 

لیست آخرین عناوین

آمار

Website Rank